از همه بیشتر...
+ یه مدت اداره خلوت بود راحت بودیم.اما دوباره شلوغ شده.من که رسما جنازه میشم تا ظهر این چند روز.یعنی ساعت 1 که میشه کاملا خالی از انرژیم.بعضی از ارباب رجوع هام که دقیقا رو مخن. بخصوص بعضی از اونایی که کار وکالتی انجام میدن.یعنی دیگران وکالت میدن بهشون که کارای پرونده هاشون رو انجام بدن و خب پول خوبی هم میگیرن این وکیل ها.البته همه شون اینطوری نیستن .بعضیشان موجه و مودبن اما یسریشون بخصوص جووناشون هم پرروان هم متوقع.خیلیم پسرخاله میشن گاهیبعضی ارباب رجوعهام اطلاعاتشون کمِ و چون واحد ما واحد مالیِ خیلی حساس میشن و غر میزنن.بعد باید کلی باهاشون چونه بزنی تا راضی بفهمونی چرا داری این پول رو ازشون میگیری که خیلیام متوجه نمیشن و همچنان غر میزنن.
نمونه اش امروز اقایی اعتراض داشت برای پول کارشناسی که باید میداد.ما هزینه کارشناسی رو به تناسب متراژ با توجه به تعرفه های از قبل مشخص شده میگیریم.این آقا هزینه کارشناسیش میشد 50تومن.بعد که پرداخت کرد اومد بهم گفت: خانوم فکر نکن نمیدونم ده تومن ازم بیشتر گرفتیا.گفتم: چی؟ ! متراژش رو دوباره نگاه کردم و گفتم : آقا درست گرفتم.کی گفته بهتون اشتباست.گفت: خود فهمیدم.همسایمون 40تومن داده.من 50 تومن! حالا هرچی بهش میگفتم که شما متراژت بالاتر از همسایه تونه.میگفت : نخیرر روز کارشناسیمون یکیه!!
اصلا هم متوجه نمیشد که اینا هیچ ربطی به هم ندارن...خلاصه در روز کلی از این آدما هستن که باید باهاشون بحث کنم!
نیازمند و گدا و متکدی هم خیلی میان ادارمون و بیشتر واحد ما چون میگن که لابد پولا تو حسابداریِ امروز ظهرم یه پیرزن اومده بود و به زور از خدمه مون پول میخواست.انقدر که خدمه مون گفت باید زنگ بزنم 110.نهایتا به زور ردش کرد اما اون پیرزنِ یهو زد زیر آواز!!
اونم یه ترانه قدیمی..وای انقدرم صداش خوب بود..صداش کل اداره رو گرفته بود
بعد یکی بهش 500تومنی داد و نگرفت و خلاصه یه آقاهه دعواش کرد رفت.اما خیلی خوب بود اون چند دیقه ای که داشت اواز میخوند
+دیروز عصر مامانم گفت: ندا میخوام مانتو بخرم ، میای همرام؟ منم قبول کردم و همراهش رفتم.مدت زیادی میشد که با هم نرفته بودیم خرید.همیشه وقتی با مامانم میرفتم خرید از دستش کاراش حرص میخوردم.تو خرید کردن بخث زیاد میکنه.خیلیم سخت سلیقه و دیر پسنده.دیروزم گفتم لابد همچین برنامه ای دارم باز.اما بر عکس خیلی مطیع بود مامان بنده خدام اخرم دوتا مانتو خرید جفتش به سلیقه من که من عاشق دومیه شدم و دلم میخواد ازش واسه خودم بخرم حتما.خیلی سبک و نرم و گوگولیه
البته نه که دیروز اصلا با مامانم برنامه نداشتماا.یکی از کاراش این بود که یه مانتو رو پرو میکرد دومی رو دیگه حوصله نداشت.میرفت به فروشندهه میگفت: اقا من از این خوشم میاد .بنظرتون سایزم میشه؟ فروشنده هم میگفت: بله.انشالله که میشه.بعد با تهدید مامانم به فروشندهه میگفت: اگه نباشه میارم پست میدمااا
فروشنده هم میگفت: خب مادرجان پرو کنید! مامانم میگفت: من خسته ام حال ندارم دیگه اگه تضمین میکنی ببرمش
یا تو راه هرچی از این گاری های تنقلاتی و زغال اخته و ..این جور چیزارو میداد با صدای بلند میگفت: وااای نداا بیا بیا بریم از اینا برات بخرم..حالا هرچی مگفتم: مامان جان، اگه بخوام خودم میخرم.میگفت: نه حتما دلت خواسته و چشمت افتاده.گفتم: مامان من نه ح ا م ل ه ام نه بچه..انقدر با هیجان میگی هرکی ندونه فکر میکنه چقدر لوس و بچه ام.میگفت: تو نمیفهمی .یه بچه پیرم شه واسه مادرش بچه ست.خلاصه تا مغازه برادرمم ول کن نبود.میگفت : چی دوس داری برات بخرم
کلا مامانم خیلی دوست داره برامون چیز میز بخره.البته من این لخلاقشو دوست دارما
فقط جلو دیگران زیاد میگه خجالت میکشم!
+از دیشب هم بارون خیلی خوبی باریده.خیلی خووب.دیشب که در تراس اتاق رو باز کردم همونجا دراز کشیدم و خوابیدم.صدای بارون میومد و نسیم خنک میخورد به صورتم .. بوی خاکم بلند شده بود.. و هزاران خاطره......... :)
+ تولد امام رضا هم مبارک باشه.انشالله به حق همین شب همه حداقل گره از یکی از مشکلاتشون باز شه و همینطور شماها.انشالله خدا یه عیدی خوب به همه شما دوستای گلم بده.به امید خودش
مانتو های مامی هم مبارک باشه عزیزم این اخلاق مامان هارو عشقه[پلک]
خوشبحالتون که بارون دارین تو هم هر چی از خدا میخوای بهت بده گلم[قلب]
خدا نکنه چرا عزیزم؟ الان بهترن؟[بغل]
خوب راست میگه ولی نباید به خودش هم فشار بیاره درکت میکنم چون بابای منم تاه عمل کرده و میدونم چی میگی همیشه سلامت باشه مامان جونه ندا[بغل]
خوب راست میگه ولی نباید به خودش هم فشار بیاره درکت میکنم چون بابای منم تاه عمل کرده و میدونم چی میگی همیشه سلامت باشه مامان جونه ندا[بغل]
فدات عزیزم تجربه هات رو بنویس ببینم چیا بوده و چی بر سرت گذشته خواهر[بغل]
از دست تو[نیشخند]
سلام نداااااااااااااااجونم بامزه بود نوشته هات مامان منم شبیه مامانته .من راضی نمیشم باهاش برم خرید [خنده]
سلام. چه دل نوشته های زیبایی! واقعا از خوندنشون لذت بردم و می برم. پست عاری از گناه رو خیلی دوست داشتم. اینجا که گفته بودی: کسی وقتی یک بار یه اشتباهی رو انجام بده میشه بهش گفت اشتباه،تکرار اون اشتباه ،دیگه اشتباه نیست، انتخابِ!! و چقدر بدِ زندگی آدم پر باشه از این انتخابهااا... عالی بود.[گل] جواب سوالت رو هم دادم بیا بخون![لبخند]
سلام.وبلاگ خوب وجالبی دارین.